نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

 دلم از گوشه نشستن خسته شده

میخواهد کسی را داشته باشد تا دست در دست هم به باغ بروند و بگویند و بشنوند

دل من هم دلش میخواهد که اینطور گوشه نشین خلوت خانه نباشد دل است دیگر دلش میخواهد

دستانش را بگیرد و شادی کنان از نهر پر اب ابادی که همین نزدیکی شهرمان است باهم بپرند

دلم میخواهد زیر درختان سبز بهاری که نسیم خنک برگ هایش   را تکان میدهد یله کنم و به اواز خوش پرندگان گوش بدهم

دل است دیگر چه چیزها که دلش نمیخواهد از تنهایی رنج میبرد این دل و حق دلبری ندارد 

مهتاب که یواشکی سرش را از پنجره ابر ها بیرون اورده  راهمان را تا کوچه باغ هایی که هنوز خانه نساخته اند باز کند

و قدم زنان تا هر جا که دلش میخواهد این دل برود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد