نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

برای تو سرودم 

زیبا ترین نظم کلام را

در  یک شعر قشنگ با عاشقانه ترین معنا

 در تجسم جلوس شاعرانه تو ، 

به عمق برهوت خیال من ،

آن زمان که صادقانه ترا صدا میزدم ، از ورای کوههاو دشت ها 

با مژده روشنی بخش امید  در قصه محزون فاصله های سکوت ….

من از زیارت صبورانه ام  در سپیده دم

با شهادت رهروان تنهای شب

بشارت بودن و ماندن ترا  سزاوارانه اجابت گرفتم 

 از سپاس نوید صادقانه  تو

در سفری پر زمهر به کرانه خاطرات من    

که می آمدی مسرور از فراز غرور

به شوق شکستن دیوار فریب

با لباسی سفید به بلندای آبی آسمان

و با چهره ای پیروز و خنده ای بی مثال که بر لبانت بود ...

من برای گفتن به تو  سفرکردم  به تمامی قصه های غم

و در راز فراق  دلباختگان ، ارمغان گرفتم  تجربه اشک  را 

که بیابم تو را ،  از عمق حکایت نا گفته عشق ...

 از عمق سکوت صحرای غریب تو را غنیمت گرفتم

که زیورش درختان خمیده غم بود و کوههایش سراب فریب    

من ترا صدا کردم ... طلبیدم  از قلب شکسته تراژدی عشق

 به بهائی گزاف تر از قصاص غرورم . ، در سر انجام یک پیمان .

من به بانگ بلند وفا  ، تورا که نا باورانه می رفتی  عاشقانه فرا خواندم ،

به روشنی نقره فام  یک صبح ،  مهتاب  امید... 

 من تو راصادقانه در بت خانه قلبم جای دادم  و پرستیدم ...

      نیلوفرزاهدی

 عطر اقاقیا
باید از عطر اقاقیا تو را اغاز  کنم
نیم نگاه    پنجره را با اشاره ای باز  کنم
باید شب بود تا با دستانم هم چو نسیم
صورت پر ستار ه اسمان را ناز کنم
باید مست و ولگرد شهر دل باشم
تا می ناب را هر شب بر لب احساس کنم