نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

 پچ پچ صدات

         تو گوشمه

  حرفات

 مثل زنبور عاشقیه

 که ویز ویز میکنه برای ماده اش

مثل گرده گل

      به تنم میچسبی

و افتاب داغ تنت

         رگ هامو میسوزونه


این شعر نیست دوستم

قطره قطره

 خون جگر است

از این گویا تر؟

هر شب در خیابان های ذهنم قدم میزنم

اندازه میگیرم

وسعت رسیدن و حجم هوای عاشقی را

وسعت کلام رسیدن را

رسیدن 

قلب هایمان به یک دیگر را

و هرگز این دو خط موازی

هرگز شکسته نمی شود

بین تو

و من

هرگز به هم نخواهند رسید در این

دویدن های دقایق

باز هم سرم را بر شانه های تو گذاشته ام 

اشک میریزم

         دوست من

پیراهنی از اقاقیای بنفش

پیچیده بر پیکرم

پاورچین

پاورچین

به سبز حریر تن تو

می خزم

هم چون نسیم

می پیچم بر بستر تن تو

لب هایم از سیب گلویت

می چینند شکوفه های

بوسه را و تا سر انگشتان بهار

می برند

عطر اقاقیا را

پشت دیوارهای سنگی 

                     خواب هایم

تعبیر خواهد شد
بعد از چندین فصل       

اگر باز هم نیایی

همیشه در خواب هایم 

   به یاد یاس های سفیدی هستم

که عطر تن تورا دارد

دوستت دارم های زیادی بر لب هایم

جاری خواهد شد

همچون

قطرات باران

وقتی تو را دوباره ببینم


نگاهم در قاب پنجره تنهاست

و دست هایم تکیه گاه من

هر روز در هنگام غروب افتاب

شانه های مردانه ات را ارزو میکنم