-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مردادماه سال 1397 11:38
بعد شنیدن ماجرای بیهودگی زندگی امروز کوفتم شد . نشستم روی یک سنگ پهن سیاه و مینویسم امروز افتاب انچنان پس کله ام میزند انگار من توبه شکسته ام طبیعت زیبا برایم عکسی خط خطی ست که انگار دستان خوب خدا برایم اینگونه کشیده ذهنم تلخ و وامانده
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1397 10:15
بدون تو خواب و رویا بر من حرام است دیر گاهی ست که دیگر تورا در اغوش شبهایم ندارم پتو رو بغل کردم و می اندیشم سحر از بسترحریر ابی ا ش اهسته اهسته به سپیدی صبح میرسد و در اغوش خورشید ارام میگیرند اما من چی هر شب به بهانه ای به تو میرسم ای صبح هر شب میگویم شاید با طلوع خورشید با نسیم صبح گاهی با شلوغی خیابان ها با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مردادماه سال 1397 09:21
اوای خوش قناری در قفس از سر شوق زندگی نیست از روزهای خوش گذشته اش یاد می کند .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 تیرماه سال 1397 18:02
از دریچه چشم من انگار هنوز صبح در راه است دست در دست سپیدی سحر خورشید طلوع خواهد کرد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 تیرماه سال 1397 16:09
یه بچه مگس کوچولو اومده تو خونه بهش میگم کوچولو بیا برو بیرون دلم نمیاد تو رو با اون دست و پای ظریفت بکشم اول زندگیته اوله تجربه هاته تو ازادی هرجا میخای بری در و براش باز کردم مژه هاشو بهم زد و بال بال کرد گفتمش اگر نرفتی دیگه پای خودته یا مگس کش یا پیف پاف انتخاب کن یه کافی درست کردم و گذاشتم روی میز و پاهامو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 تیرماه سال 1397 14:57
چقدر دلتنگ نبودن هایت هستم خورشید میتازد وسط اسمان تف میدهد دل وامنده و تشنه مرا و تو ارام در خواب غفلت دلم را چنگ میزنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 تیرماه سال 1397 23:16
صبح را دوست دارم با تمام برگهای سبزشمعدانی های لب حوض و تمام گنجشکهایی که هرصبح قبل ازمادر بزرگ به نماز می ایستند به روی نرده های ایوان ونگاه اسمان که میخندد به زیبایی گل سرخ و هرصبحی که چشم میگشایم به انوارطلایی خورشید میگویم خدایا شکرت که دوستانی دارم و سلامتی و همین من را بس
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 12:51
صبح امده و امید رفته به دارمحبت اویزانتان کردیم هم وطن فردا عکسهایتان را به همه نشان میدهیم راستی ما هم انجا بودیم نمیدانم منتظر چی هستم ایا کسی زنده باز خواهد گشت ویا باید پوتین هایشان را پشت درجا بگذاریم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 12:50
نفسم بند می اید وقتی فکر میکنم خروارها خاک و دود راه نفست را بسته اسمان هرگز ابی نمی شود اگر تو را نیابند به یاد عزیزان اتش نشان
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 12:48
روزها و شب های زیادی را می گذرانی چه راضی و خوشحال باشی و چه نه چه سلامت باشی و چه بیمار تحمل سختی ها و ادبار را انسان طوری تحمل میکند که انگار نه انگار از روح لطیف و جسمی نرم تشکیل شده این انسان . سردم است و انگار درون مرا با چیزی باد میکنند از سرما همانطور که در اتاق درانتظار نشسته ام و منتظر ناگفته ها هستم چیزهایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 تیرماه سال 1394 13:59
چه شد که سر نمیزنی ، به دفتر خیال من ؟ جواب کوتهی بده ، به جزوه ی سوال من سر مداد قلب من ، شکسته بعد رفتنت چه شد تعهّدات تو ، به عشق در قبال من همیشه عین و شین و قاف ، تمام مشق دفترم اگر که پرورش دهی ، ثمر دهد نهال من سر کلاس فهم دل ، اگر که شیطنت کنم خودت بده عزیز جان ، تقاص و گوشمال من تراش باورم بیا ، که تا تراوشی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 خردادماه سال 1394 22:32
شب امده سکوت صدایم میزند و من تنها در کوچه های خلوت خویش سرگردانم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1394 16:07
روزها می گذرند بی تو ماه دوم بهار به یک باره میشود پاییز برگ ریزان و چشم برهم زدی تمام می شود تو هستی و من زیر سنگی که به یادگار مانده دلم زیر خاک می پوسد از دوری تو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1394 20:39
شعرهایی که برایت می گویم هر روز میخوانی و خیال میکنی برای کیست ! اینهمه ریسمان بافتن واز دیوار دلت بالا رفتن پیچیده نیست … ! من فقط برای یک لحظه نگاه تو می نویسم !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1394 11:13
بیا دست به دست من بده از اتش بگذریم ا ز سیل روان اشک می گذرم تو تکیه گاه من شو خود از کوه ها می گذرم تو بال من شو هم چون پروانه گرد شمع وجودت دیوانه وار می پرم دل به دلم بده از رود بی کران زندگی این یکی را خودم به پایان می برم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 00:25
سکوت و درد تمام وجودم را گرفته دیگر حتی فریاد هم نمیتوانم بکشم صدا در گلو خفته و قلب ریتم ارام زندگی را فراموش کرده
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1394 12:30
روزها و شب های زیادی را می گذرانی چه راضی و خوشحال باشی و چه نه چه سلامت باشی و چه بیمار تحمل سختی ها و ادبار را انسان طوری تحمل میکند که انگار نه انگار از روح لطیف و جسمی نرم تشکیل شده این انسان . سردم است و انگار درون مرا با چیزی باد میکنند از سرما همانطور که در اتاق درانتظار نشسته ام و منتظر ناگفته ها هستم هر چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1394 01:49
شاخه های نو همیشه زیر نور خورشید رشد می کنند و قد شان برافراشته می شود و هر چه گرم تر پر گل تر و جان سخت تر میشوند و ریشه های نازکشان در زمین محکم تر می شود مادرم گل خوشبوی باغ زندگیم بود که تو همچون خورشید گرم همه فصل ها بر او می تابیدی از مهر او ساقه های نازکمان استوارتر میشد تو بودی و شبهای طولانی زمستان تو بودی و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 20:39
خوب نبودم و می خواهم اقرار کنم که از حسادت داشتم میمردم که او تواناتر تر از من است اما کیسه اش خالی . بعد پیش خودم فکر کردم که چه اشتباهی می کنم سلامتی از هر چیزی بالاتر و برتراست و خدارا شکر کردم از این همه نعماتی که در اختیارم گذاشته و این ارامش من را چند برابرکرد . کسی هست که تمام امیدم به اوست هیچ خواسته مادی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1394 02:09
وقتی دل گیرم و احساس تنها یی منو ازار می ده فقط نگاهم به تاق اسمونه که اوار نشه رو سرم خسته و بی صدا می شینم تا یکی بیاد و بگه چت شده اون موقع ها دوست داشتی فقط برای تو بنویسم و می نوشتم و می دونستم میایی و می گذری گاه ردی از خودت به جا می گذاشتی. اینها عاشقانه نیست دوستم اینها دل نوشته است می بینی دیگرهیچ چیزی برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 00:46
دلم از گوشه نشستن خسته شده میخواهد کسی را داشته باشد تا دست در دست هم به باغ بروند و بگویند و بشنوند دل من هم دلش میخواهد که اینطور گوشه نشین خلوت خانه نباشد دل است دیگر دلش میخواهد دستانش را بگیرد و شادی کنان از نهر پر اب ابادی که همین نزدیکی شهرمان است باهم بپرند دلم میخواهد زیر درختان سبز بهاری که نسیم خنک برگ هایش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 12:56
غمی دارد دلم که شرحش فقط افسانه میخواهد به پای خواندنش هم گریه ی جانانه میخواهد من ان ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد برای گریه کردن مرد هم یک شانه میخواهد سال هاست فقط باد عطر تنت را برایم می اورد و گویی تازه ترین و خوش بو ترین گل دنیایی وقتی بودی پول های قلکم را میشماردم تا بتوانم برایت هدیه ای بخرم کودکی بودم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 بهمنماه سال 1393 02:42
دستم را دراز میکنم و ستاره ای که در زیر باران می درخشد می چینم به گیسوان سنجاق می کنم و با پاهای برهنه از رودخانه عبور می کنم اسب امیدم را می تازانم موهایم را به دست باد می دهم امسال بدون تو بهار می شوم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 بهمنماه سال 1393 20:59
دیر امدی خیلی دیر زمانیکه پروانه دلم بر روی دیوار سنجاق شد و از حرکت ایستاد و هنگامی که برای یک لحظه با تو بودن اغوش می گشودم بال های خسته ام به صلیب کشیده شد و در قاب چشمانت فراموش شدم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 دیماه سال 1393 16:12
شب است و سکوت تنهایی و پنجره ماه که غبارگرفته اتش همچون زنان کولی پای میکوبد و شعله اش نعره زنان تا اسمان می پیچد دودش در دل اسمان راه می یابد و دزدانه از نردبان بالا می خزد و بر دل پنجره سیاهی شب می نشیند دلم هم اغوشی ماه و ستارگان میخواهد و نگاه تورا که در دریای ابی ان غرق شوم و اغوشی گرم دلم لبان خاموش میخواهد و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 دیماه سال 1393 10:39
در سرمای استخوان سوز زمستان به زیر سقف اسمانی تیره و تار که اغوشم به دنبال تن گرم تو چنگ میزد دلم در بستر عشق خویش غوطه ور بود در خون بی محابا بی ترحم زدی در سینه ام دشنه تو در نزد این بی دلان مردم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 00:11
چشمهای مست تو و نگاه سرد من دست های تو و تن عریان من زمستان می اید سر فصل اه من و بیداد تو دم زمانه سرد است و تو دوراز من دور.. همچون اهی بر لب همچون مه در صبحدم همچون غبار در دوردست بگذار اتش درون سینه ام شعله ور بماند بگذار تا ابد تنها در خیالم باشی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذرماه سال 1393 20:31
وقتی دلم برایت تنگ می شود پیراهن کتان گلداری را که تو سر بر دامنش گذاشته ای می پوشم سر راهی می ایستم که تا رسیدنت با مه یک هااا فاصله اس سینه ام پر از هوای عشق می شود ...... وقتی دستانم را سایه چشمانم کردم و صدایم را صاف تا از ته دل اسمت را فریاد بزنم از من خیلی دور شده بودی وقتی در تاریکی شب شمع ها اشک ریزان دستانم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 23:43
روزهارا نمی شمارم زیرا سال هاست که این قلب برای تو می تپد رازی را باخود دارد که فقط در ایام پاییز سالش پیر تر می شود و اسارت دل افزون پاییز که از راه می رسد تازه شدن تمام فصول زندگیم داغ می خورد و انگار شب های پاییز طولانی تر از هر بهاری برایم ادامه دارد و تا پاییزی دیگر می شمارم تا شاید برگ برگ عمرم سبز شود از روز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 19:01
بیا و از من بگذر ماه مهر می اید با تمام بی مهری هایش بیا و برو راه برایت باز است انقدر از زمانه سیلی خورده ام که باد های سرد و نیش دار تو بر من ردی نخواهد گذاشت زیرا خط خطی های طبیعت را بر چهره ام و موهای نیش زده سپیدم را از زیر چارقد که به جای موهای افشان جوانی بر شانه های ستبر افتاب خورده ام همچون کشت زارهای گندم بر...