باران می بارد و دلم از هوای تو پراز ملال
تنها نشسته ام و از پشت این دیوارها
صدای باران را بگوش می گیرم
و اشک هایم صورتم را گلوله باران می کنند
احساس م رقیق تر از این سیلاب است که درجوی روان شده
تا دلخوشی چند لحظه باید تامل کرد
پیشانیم از سرمای شیشه یخ می کند و گونه ام داغ
زن همسایه می انگارد
من از عشق تو فلج شده ام