من با تمام بهانه های دنیا عاشق م
برای اینکه بمانم و زندگی کنم
عشق می ورزم
به تو
به سایه
به افتاب
برای اینکه هر روز بتوانم با عشق تو
گرمی خورشید را برروی پوست صورتم
احساس کنم
و شب های مهتابی وقتی باد ابرها را
به طرف شهر تو میراند
بر اسب خیالم سوارشوم و بتازم
این لحظه بهترین زمان برای دراغوش کشیدن توست
تا گل بوسه ای جانانه بر لبهایت بنشانم
وقتی شمع هارا خاموش میکنم
در تاریکی شب به تو میاندیشم
به شبهای تنهایی
به نبودن هایت
و هیچ نگران این نیستم که شاید
دوباره تو را نخواهم دید
و هر روز را با امید این سرمیکنم
که شاید
روزی از راه برسد
که در ان روز خورشید با بودن تو طلوع کند
شمع ها را که خاموش میکنم
در پس پلک های بسته ام
با تو بودن را در صحنه زندگی بازی میکنم
و این نمایش سرگرم کننده ایست
که مرا به خواب های طلایی ام پیوند میزند .
(نیلوفر -اذر90)