بعد شنیدن ماجرای بیهودگی زندگی امروز کوفتم شد .
نشستم روی یک سنگ پهن سیاه و مینویسم
امروز افتاب انچنان پس کله ام میزند انگار من توبه شکسته ام
طبیعت زیبا برایم عکسی خط خطی ست که انگار دستان خوب خدا برایم اینگونه کشیده
ذهنم تلخ و وامانده