نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا


هر روز اینجا منتظرت می مانم

چای را که عطرش کم از بوی اقاقیای بنفش

گوشه حیاط خانه امان ندارد

دم میکنم

قالیچه را کنار باغچه گل های قرمز و صورتی رز

پهن می کنم

و فواره های حوض  با کاشی های ابی

را نم نم باز می کنم

عطر چای در حیاط پیچیده

و تو بر مخده که به دیوار اجری تف خورده 

از هورم افتاب برتافته از اخرین نفس های تابستان

به هن و هن افتاده

            یله می دهی

.......

 ................

بهانه می گیری که

      مهتاب را کم داریم

  موهای نقره ای مهتاب را که تا شانه های ایوان رسیده

با انگشتانم شانه میزنم

     که از باران نم نم عصرانه

به تارمی پناه اورده

میگویی دلم در دریای نگاهت غرق شد

دلم میخواهد

پای در موج بکوبیم

و به دل هامان صفایی بدهیم

بهانه هایت تمامی ندارد

و من باشتاب

        بیدار می شوم