نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

   


‏بدون تو خواب و رویا بر من حرام است
 دیر گاهی ست
 که دیگر تورا در اغوش
شبهایم ندارم
‏پتو رو بغل کردم و می اندیشم
سحر از بسترحریر ابی ا ش 
اهسته اهسته به سپیدی صبح
میرسد و در اغوش خورشید ارام میگیرند
اما من چی
هر شب به بهانه ای
به تو میرسم ای صبح

‏هر شب میگویم شاید
با طلوع خورشید با نسیم صبح گاهی
با شلوغی خیابان ها
با دیدن گلدانی خالی از گل
به یادم بیافتی
و لب میگزی
و میگویی افسوس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد