قمری خسته
اخرین ذرات زرین خورشید در پنجره همسایه میلرزد
و قمری خسته
بر روی انتن یخ بسته این پا و ان پا میکند
برود یا بماند
هوای سرد و پف دادن پرها
پرواز در غروب رسیدن به مقصد است
یا ماندن همه چیز خواهد بود؟
گشنه و بی دانه
سر بر بال فرو کردن و یا پرواز
صدایت میزند
با اخرین ته صدای اواز یخ بسته اش
تو را میخواند
بمانم یا بروم
قطره طلایی خورشید بر بالش مینشیند
و ناگهان بارقه امیدی در دلش شعله ور میگردد
نگاهش را به شرق می دوزد و به غرب پر میکشد......
نیلوفر