نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

دوستم این شعر نیست قطره قطره خون جگر است از این گویا تر؟

هر شب در خیابان های ذهنم قدم می زنم اندازه می گیرم وسعت رسیدن و حجم هوای عاشقی را وسعت کلام رسیدن را رسیدن قلب هایمان به یک دیگر را و هرگز این دو خط موازی هرگز شکسته نمی شود بین تو و من هرگز به هم نخواهند رسید در این دویدن های دقایق و باز هم سرم را بر شانه های تو می گذارم و اشک می ریزم دوست من

 

  میدانم و میداند

   انگار هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد

ساعت ها پیش میدوند جلو جلو  

روزها میگذرند

و انگار من در زمان گم میشوم

و هرگزاین عقربه ها به هم نخواهند رسید

نه بخاطر کوچک و بزرگ بودنشان

فقط بخاطر عمیق بودن عشقشان

تمام پنجره ها  بسته میشوند

بی انکه بهار را ببینند

بی انکه گرمای خورشید

به گلهای قالی جون بدهد

و دوباره سرما

از ساق پای نیلوفر

در این مرداب عاشقی

بالا و بالاتر میاید

و کی این بغض مرا خفه خواهد کرد

خدا میداند

بیا با سر انگشتانت

   نرم و اهسته

    اشکهای شوق  را از روی گونه هایم برچین

            و

مرا به اوج خواستن هایم ببر

  سرود فرشتگان را برایم می سراید

  دستهای نوازش گرت

  اغوش گرم تو

  وسوسه بوسه را در دلم می اندازد


به تو

دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی

محبوبم

 از تو عشق ورزیدن را آموختم

 و از لبان پر حلاوت تو طعم بوسه را چشیدم 

 از تو آموختم هر انچه که نشنیده بودم 

 همچو کودکی نو پا دویدن در دشت پر نشاط عاشقی را .

دوست دارم همانطور که آلام جانمی به تو آرا مش روح و جان ببخشم .

       اگر برایت بهتر است 

مرا فراموش کن خدا نگهدارت باشد

 نام مرا بر بلندیها فریاد بزن تا باد

 پا ییزی   بی رحمانه

                    با خود ببرد 

برای همیشه در قلب منی ........