نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

بهار می اید
یک مشت گندم در اب ریخته ام
و وقتی سبز شد
پرندگان بی شماری را
لب پنجره مهمان خواهم داشت
بهار می رسد
برف ها بر شکاف صخره ها فرو خواهند رفت
علف ها جوانه خواهند زد
و هنگام مهتاب دست در دست هم
انجا خواهیم نشست و
حرف های دلمان را به هم خواهیم گفت
بهار می اید
اگر تو قصد امدن کنی
در دلم دوباره بهارمی شود