نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

رفتم دیدن گل های ارغوان که خیال میکردم دیگه اونجا دیگه نیستن

ردیف محکم و قوی بهم چسبیده بودن به هم انگار مراقب هم بودند و غیر قابل نفوذ

منم رفتم دیدشون سان دیدم

بهار اومده باغ چراغونی شده از چراغ های رنگی گلها

گل های فراموشم نکن و گل های ریز زرد و سفید پر بودن روی زمین

رفته بودم

هیچ اتفاقی برای من نیافتاد غیر از اینکه

دلم تنها تر شد

فهمیدم که تو هم مرد رهگذری میمانی که از توی سبد گلهات فقط یه شاخه به من تعارف کردی

نه همه سبد را

حالا حس تنهایی و خار آن تک شاخه فقط سینه ام را می خراشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد