نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا
نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

نیلـــــوفرصحـــــــــــــــــرا

بهشتی نبود

خورشید وسط اسمان بود

و من وسط زمین

اینجا برهوت قلب من است

صحرای دلم

 انگشتم سوخت از گرمای عشقت

  

                                    مادرم

 نشستم بر مزارش بااو حرف زدم

گفتمانی یک طرفه

او هیچ  نگفت

سکوت بود

 از سنگ ندایی برنیامد
 انگار خاک ها خورده بودند حرف هایش را
 انگار افتاب همه را بخار کرده بود

 من امدم اما تو نبودی

عید بود

شاید رفته بودی عید دیدنی فرشتگان

                                        خوب خدا


نظرات 2 + ارسال نظر
mythink جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:00 ق.ظ http://mythink.blogfa.com

سلام
میام و میخونم و نظر ننوشته میرم. اما این پست را نمیشه. تسلیت من را بابت سالروز فوت مادرت بپذیر.
احساسی که زیبا بیان کردی:

خورشید وسط اسمان بود

و من وسط زمین

اینجا برهوت قلب من است

صحرای دلم

... چه حس قریبی است...

مسافر سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:01 ق.ظ

سلام دوست گرامی
به نظر من مادر جزو مقدسات هست و چقدر همگی به وجودش نیازمندیم و ....
روحشون شاد
همیشه شاد و پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد