بیایید بیایید
چه تنهام چه امشب چه هر شب
دراینجا چه تنها نشستم
بیایید ببینید !!
دلم را همین جا به پای تو باختم
دلم را به عشق تو دادم
همین جا دلم را به خاک و خون کشیدم
به یاد اون چشمات هر شب همین جا
به چشم آسما ن ها چه عهدی که بستم
ببینید چه تنهام
بیایید بیایید
بیایید ببینید
به گلها نگویید چه زیبا که تنها با او نشستم
به ماهی به دریا نگویید که بسیار خسته ام
بیایید ببینید
چشمهایم را به تمام هستی برای همیشه بستم
که قلبم چه خون شد
بیایید ببینید
شراب قلبم چه زود ته نشین شد
بیایید بنوشید که عاشق ترینم
شراب دلم راکه ازعشق تو چو خون است
بیایید بیایید
ببینید
نگاهی بیانداز به پاهای بسته ام
دلی رابه قهری نه شکستم
چرا که به سنگیِ دلِ به تو بستم ؟
لب اب لب جوی به جلبک های دلجوی بگویید
که هستم
همیشه همین جا در انتظار نشستم
اگر چه همه شب و هر شب از لبان تو مستم
بیایید بیایید
ببینید
که هستم
اگر چه تنها نشسته ام
چرا که هر شب به امید نگاهت
چشم در چشم اسمان ابی نبستم
بیایید بیایید
ببینید
چه شبها با خیالت با ستاره ها در ایوان نشستم
من اینجا
چه تنها نشستم
بیایید بیایید
ببینید
دلم را به ضریح نگاه دل تو بستم
چه شبها در اینجا به قلبم نوید تو دادم
به حرمت دل های شکسته
پنجره ها راهرگز نبستم
نیلوفر 29خرداد 1391
نیلوفر تو ماهی مثل مرداد
مثل نگاهم به لبهایت وقتی برایم شعر می خوانی
مثل خود من
مثل خود تو
مگر می شود ما را جدا هم کرد
دلم را به ضریح نگاه دل تو بستم .
شعرطولانی بود بیشتربه شعرنوشباهت داشت اون جذابیت همیشگی رابرای من نداشت ببخش اگه انتقادکردم آخه همیشه که تعریف نبایدکرد
ما که اومدیم اما اصلا نگاهمون نکردی
چه شبها با خیالت با ستاره در ایوان نشستم
این و خیلی دوس داشتم
سلام
دیگه به من سرنمیزنی
اومدم بگم من همیشه منتظرتم
یاعلی
سلام
نیلوفر جان من بحثم سر پدر یا مادر بودن و زن و مرد بودن نیست
من بحثم سر انسانیته
کاش بودی و جاهایی میبردمت که ببینی دارن با بچه ها این پدر مادرای نامرد چیکار میکنن
دخترا به جای خودشون این حروم زاده ها پسر بچه هاشون و واسه راحتی خودشون به مردای کثیف میفروشن شبی 15000 تومان
دختراشون و که شاید به زور 16 سالشون بشه شبی 40000 تومان میفروشن
خطا؟اینا دیگه خطا نیست وقتی پدر با دست خودش بکارت دخترش و ازبین میبره
یا مادر ... اینقدر این حرف زشت بود که روم نشد بزنم
میدونی چرا اینارو میگم و مینویسم ؟میدونی چرا میدونم؟
ای کاش میتونستم بگم
من کسایی و توی این موضوع از دست دادم و نمیتونم این چیزارو خطا بدونم
خطایی که باعث مرگ فرزند بشه و اون مادر حتی ناراحتم نشه خطا نیست
اگر شرمی نبود برات همه چیز و توضیح میدادم خیلی باز
و حتی عکسایی برات میفرستادم که ببینی بحث من سر پدر یا مادر بودن نیست سر انسانیت ما حیوون نیستیم
مرسی اومده بودی دوست من
یاعلی
yedafe hava sard mishe sarma mikhoria
beband panjereharo
وقتی یار قدر یار را نداند
غریبه جفت شش میاورد
به یادت داغ بر دل مینشانم
ز دیده خون به دامن میفشانم
چو نی گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش میکشانم
به یادت ای چراغ روشن من
ز داغ دل بسوزد دامن من
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل پیراهن من
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلی دارم دلی بیتاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تاب دوری و نه تاب دیدار
سری داریم و سودای غم تو
پری داریم و پروای غم تو
غمت از هر چه شادی دلگشاتر
دلی داریم و دریای غم تو
از تو و فاصله با تو
از تو با حضوری دلتنگ
تنها مونده بغضی سنگین
که تو سینه میزنه چنگ
این غم پنهونی من
تو ندونستی چه تلخه
این تو خود شکستن من
تو ندونستی چه سخته
کاشکی بودی تا ببینی
لحظه هام بی تو میمیرن
واسه با تو نبودن
انتقام از من میگیرن
حالا همصدا با یادت
شعر موندن میخونم
میدونم که ناگزیری
اما منتظر میمونم
موندن من یه گریزه
تو هجوم نا امیدی
تو در این هجوم ساکن
یه حضور نا پدیدی
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال نا شناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
دست هایی به این میز تکیه کرده که امتدادش
به هیچ تَنی ختم نمی شود
و صدای قهقهه ای بی لب
از دورها، جایی در قعر می آید . . .
یک عمرست وهم ِ حضور ِ کسی با منَست
دست هایی به این میز تکیه کرده که امتدادش
به هیچ تَنی ختم نمی شود
و صدای قهقهه ای بی لب
از دورها، جایی در قعر می آید . . .
یک عمرست وهم ِ حضور ِ کسی با منَست
که من نیستم !
تلخم
غم انگیزم
ناکوکم
زَهرم . . .
دُرست !
اما باور کن دستم به خون ِ هیچ گُلی آغشته نیست ؛
سوزناکی ِ گاه و بی گاهم از نیش ِ پروانه هاست !
بال های معجزه را ببند ،
رستگاری جایی در رگ های گناه جریان دارد
و زنبورها دیریست که از پیله در نیامده اند !
حیران مشو . . .
جهان
روسپی خانه ی تاریکی ست که در آن
حتی چهره ی همخوابه ی خود را نمی توانی دید . . .
چقدر ناتوانم این روزها
مثل ِ نوزادی که خواستن و نخواستنش تنها در اشک خلاصه می شود ؛
اشکی که هیچکس معنای درستش را در نمی یابد !
وارد زندگیت میشوند
برایِ شبهات قصّه
برای قصهها شهرزاد میشوند
جزئی از لحظه ها
دلیلِ خنده ها
شریکِ بغضهای تو میشوند
بعد یک روز صبح
به طرزِ وحشتناکی کشف میکنی
که دیگر هیچ جا نیستند
جز در شعرهای تو
شعر هایی که به طرز غمگینی
هیچکس نمیخواند ... جز خودت
میتوانی هزاران بار بگویی دوستم داری
میتوانی جوری بگویی که من باور کنم
که همه باور کنند
شب که میشود در آغوش تو آرام میخوابم
دوستت دارم
میدانم دوستم داری
و اصلا به این فکر نمیکنم
که در تاریکیِ شب
در تنهاییِ خودت
وقتی من خوابم
وقتی همه خوابند
هر بار که از این شانه به آن شانه میشوی
با خودت به چه فکر میکنی
و با وجدانت چه حرفهایی میزنی
( عاشق نیستی ... نباش ... صادق باش )
صدایم کن
اعجاز من همین است
نیلوفر را به مرداب میبخشم
باران را به چشمهای مردِ خسته
شب را به گیسوانِ سیاهِ سیاهِ خودم
و تنم را به نوازشِ دستهایِ همیشه مهربانِ تو
صدایم کن
تا چند لحظه ی دیگر آفتاب میزند
و من هنوز در آغوش تو نخفته ام
برایِ من این ساعتها جورِ خاصی میگذرند
نمیدانی
هیچکس نمیداند
پشت نبودنهای تو زمان چه بیرحمانه نبضش میزند
تیک
تیک
تیک
نیست
نیست
نیست
و هیچ چیز آنقدر تکانم نمیدهد
که حالیام شود
تو هرگز نبوده ای
حتی اگر هزار بار تکرار کنم
نبود
نبود
نبود
باز یک نفر در درونم لج میکند
و دلش میخواهد که تو بوده باشی
حتی اگر دیگر نیستی ..
چقدر سرد است!
وقتی...
دلتنگتم و نیستی..
من بودم
تو
و یک عالمه حرف ...
و ترازویی که سهم تو را
از شعرهایم نشان می داد!!!
......کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد .....
01