تو دستهایم را بگیر
و عبور بده از خویشتن خویش..
مرا به ستاره ها ببر و به ماه دعوت کن..
من از اقاقیای بنفش تاج گلی میسازم
تو میشوی مرد رویاهای من
تا به گردنت بیاویزم
دستهای پر از محبت خویش را ...
مگر هنوز مرد رویاهاتو پیدا نکردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
نگذار دیگران نام تو را بدانند همین زلال بیکران چشمانت برای پچ پچ هزارساله آنان کافیست "شاملو"
درجواب رهگذر(نه هنوزمردی که لیاقت این دوست عزیزمنو داشته باشه پیدانشده براستی که بایدلایق چنین عزیزی هم باشه شعرت رابسیارعالی سروده ای
با درود بیپایان بر دوست عزیزم سپاس گزارم ازتو
خوش به حالتشعرهات خیلی پرمعنا و مفهوم شده
مگر هنوز مرد رویاهاتو پیدا نکردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
نگذار دیگران نام تو را بدانند همین زلال بیکران چشمانت برای پچ پچ هزارساله آنان کافیست "شاملو"
درجواب رهگذر(نه هنوزمردی که لیاقت این دوست عزیزمنو داشته باشه پیدانشده براستی که بایدلایق چنین عزیزی هم باشه شعرت رابسیارعالی سروده ای
با درود بیپایان بر دوست عزیزم سپاس گزارم ازتو
خوش به حالت
شعرهات خیلی پرمعنا و مفهوم شده