نپرس
که حال باز گفتنم نیست
که اشکم جاریست
و بغض تا حنجره ام را دریده
همین لحظات تلخ است که میسازند
اوقانم را
و بسیار تلخ
که پرسیدنی نیست دوست من
خیلی دوری از من
خیلی وقته
که دلت با من نیست
دستهایت دیگر در دستانم قفل نمیشود
بازویم در بازوی تو نیست
نمی دونم چی باید گفت از اون حرفای شیرینت
نمیشه باورم حالا از این چشمای غمگینت
همیشه ترس تو این بود که من با تو نمی مونم
می گفتی باش کنار من بدون تو پریشونم
نمی گیری سراغ از من کسی که تو خداش بودی
کسی که با تو عاشق شد تو آهنگ صداش بودی
دلم تنگ صدای تو
می خوام باشم کنار تو
دل زخم خورده عاشق
هنوزم چشم به راه تو
چه دلتنگم چه دلتنگم
دارم با غصه می جنگم
چقدرشعرت به حال من می خوره