چشم هایم را می بندم
تکیه میزنم بر دیوار و خیالت راه پیدا میکند
همچون چتری از اقاقیای بنفش
خیال انگیز و رویایی
و می برد مرا
با پاهای برهنه تا کودکیم
و مشامم پر می شود از عشق
از کودکیم تا همین امروز که
تو همچون ستاره ای درخشیدی
بر اسمان زندگیم و ماه شدی
بر مهتابی جوانیم
ن . ز
و تو خورشیدی که صبح را برایم به ارمغان اوردی
خیلی خیلی خیلی زیباست این شعررامن چندین بارخوندم دستت طلادخترعمو
سلام
شعر که بسیار زیبا بود
اما
تابش ایشان مستدام بر زندگی شما
امید که تابششان جاودانی باشه و هیچ وقت رنگش کم نشه
شاد باشید