بی پناهان را به لب مرزهایشان می رانند
و
رهایشان می کنند
وقتی در اسارت قفس نشسته ام
صدایی از گلویم برنمیاید
حتی
برای نالیدن
گوشواره های گیلاسم
از سرما یخ زده
و حلقه عشق
از دستم گم شده !!
به مرز جنون راندی مرا تنها و سردر گم
( نیلوفر زاهدی اذر 90)
حتی
برای نالیدن
گوشواره های گیلاسم
از سرما یخ زده
و حلقه عشق
از دستم گم شده !!
قشنگ سروده ای !
قلمت مانا
lik
سرکار خانم زاهدی
باید بگم
دل نوشته هاتون خیلی به دل میشینه و این نشون از این داره که
هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند
به امید پر رنگی شادی های زندگیتان