salam khobi?ajab webloge bahali dari be manam sar bezan rasti age tabadole link mikoni mano ba onvane shahre sargami va download (be farsi) link kon badesh linketo befrest baram montazeretam bia forum ham nazar bedeha
ایا سحری به رنگ خون دیدی تو محراب و تو منبری چنین دیدی تو خون بر در و دیوار و جماعت سر و رو فرقی که به سجده لاله گون دیدی تو ان زاده کعبه و امین حرمین افتاده میان خاک و خون دیدی تو انکس که ستیز خیبر و بدر و احد چون شیر بغرید چنین دیدی تو ایا تو درون ظلمت شام سیاه نان اور کودک یتیم دیدی تو ایا دل پرز خون و گریان چشمی از جور زمانه و زمان دیدی تو او زخم تن و زبان که در طول زمان با جان به خرید و دم نزد دیدی تو ایا زمیان مردم کوفه و شام مظلوم تر از علی کسی دیدی تو
در این شبهای قدر ما رو هم از دعا خیرتون فراموش نکنید
سهراب
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ
مرد، آنجا بود. انتظاری در رگ هایش صدا می کرد. مرغ افسانه از پنجره فرود آمد، سینه او را شکافت و به درون او رفت. او از شکاف سینه اش نگریست: درونش تاریک و زیبا شده بود.
زن در جاده ای می رفت. پیامی در سر راهش بود: مرغی بر فراز سرش فرود آمد. زن میان دو رویا عریان شد. مرغ افسانه سینه ی او را شکافت و به درون رفت. زن در فضا به پرواز آمد.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
نیومدی... نیومدی و وقتی اومدی با یه کار خیلی قوی مثل این!.....آفرین.
به نظرم خیلی خیلی هنرمندانه بود...از همه ی شعر ها بهتر بود.
اگر ناراحت نمیشی و این رو دخالت به حساب نمیاری
به نظرم بد نیست اگر نوع نوشتن رو عوض کنی تا راحت تر خوانده شود.
یعنی مثلا :
این مرغ تنهایی مرا میماند
که چنان نقش زده بر دل تو
هنرمندانه
گوش کن
که چه میخواند مرا
به هزاران شاخه اویخته
انگار لانه دارد
در جنگل سبز
چشمان من و تو
....
ببخشید از دخالتم.
salam khobi?ajab webloge bahali dari
be manam sar bezan
rasti age tabadole link mikoni mano ba onvane shahre sargami va download (be farsi) link kon badesh linketo befrest baram
montazeretam
bia forum ham nazar bedeha
بله، منتهی همین تنهاییها وقتی از دست میرن، حس خودشون رو هم میبرن و گاهی آدم برای همون احساسات خوبی که داشت دلتنگی میکنه.
سلام فقط خوشحالم که آمدی پاک نگرانم کرده بودی البته شعرت خیلی بامعناست راستش بخوای چنددفعه خوندم تامعنی او نرابفهمم آخه کمی خنگم
چرا من هیچ رقمی نمیتونم بهت دسترسی داشته باشم؟؟؟؟
تا بعد...
موج...
کارتونی جدید....
سر بزنید ممنون میشم..
http://abukoorosh.blogfa.com/
ایا سحری به رنگ خون دیدی تو
محراب و تو منبری چنین دیدی تو
خون بر در و دیوار و جماعت سر و رو
فرقی که به سجده لاله گون دیدی تو
ان زاده کعبه و امین حرمین
افتاده میان خاک و خون دیدی تو
انکس که ستیز خیبر و بدر و احد
چون شیر بغرید چنین دیدی تو
ایا تو درون ظلمت شام سیاه
نان اور کودک یتیم دیدی تو
ایا دل پرز خون و گریان چشمی
از جور زمانه و زمان دیدی تو
او زخم تن و زبان که در طول زمان
با جان به خرید و دم نزد دیدی تو
ایا زمیان مردم کوفه و شام
مظلوم تر از علی کسی دیدی تو
در این شبهای قدر ما رو هم از دعا خیرتون فراموش نکنید
یا علی مدد
سلام بزرگوار - کاری ست کارستان
مرد، آنجا بود.
انتظاری در رگ هایش صدا می کرد.
مرغ افسانه از پنجره فرود آمد،
سینه او را شکافت
و به درون او رفت.
او از شکاف سینه اش نگریست:
درونش تاریک و زیبا شده بود.
زن در جاده ای می رفت.
پیامی در سر راهش بود:
مرغی بر فراز سرش فرود آمد.
زن میان دو رویا عریان شد.
مرغ افسانه سینه ی او را شکافت
و به درون رفت.
زن در فضا به پرواز آمد.