ببین
چه بی رحمانه فرو می افتد
برگهای خزان زده ارزوهایم
ببین
سال های عمرم چگونه بی تو
به خزان رسیده
سرگردان و سردر گم
این سال های رفته
در انتظاری بس بیهوده
ببین
باد های زود گذر خزان را
چه بی رحمانه بر ریشه ام می زنند
و من گرد پیری را بر چهره خویش می بینم
( نیلوفر مهرماه۹۰)
سلام
خوبی؟
وبتون مثل همیشه خوبه
چه خبرها؟
مثل همیشه زیبا بود
درود
بسیار زیبا بود و لذت بردیم
من آن خزان زده برگم
که باغبان طبیعت
فکنده زجوشن
به جرم
چهره زردم
پیر شدیم
دارم سعی میکنم دیالوگی از فیلم سوته دلان حاتمی به یادم بیاد . ولی افسوس که از پیری که حافظه ام را هم فرتوت کرده. نه یادم نمی آید.
انتظار بیهوده
خزان
برگ های خزان زده آرزو
شاید خزان به عمرمان زده اما باکم نیست از پیری که به پای عشق باشد.
حالا که جمله و دیالوگی که میخواستم یادم نیومد بذار دیالوگ آخری حبیب آقا را بنویسم که : " همه عمر دیر رسیدم"
سلام دوست عزیز

ممنون که سرزدین وبرام نظر گذاشتین.
راستی با اجازتون از چندتا مطلب کپی برداشتم.
مطالبتون خواندنی و زیباست.
بزبزقندی...چرا نمیخندی..؟؟!!
کارتونی جدید..
http://abukoorosh.blogfa.com/
ببین چه راحت فرو می افتی
همچو برگ های خزان زده آرزوهایت
سال های عمرت در پس غرورت به خزان رسیده
سرگردان و سردر گم این سال ها را بر باد دادی
با افکاری بس بی هدف و بیهوده
ببین بادهای خزان زده چگونه بر ریشه سستت می زنند
و تو را با خود به هر طرف خواهند برد
تو را گزیری نیست چون تسلیم او شدن
چون جوانی بر باد دادی غافل از ریشه دواندن
غافل از اصل بودن غافل از درخت بودن
از برگ فاصله گرفتن و به ریشه نزدیک شدن
ای رهگذر ...کار ما از این حرفها گذشته .
باید با ریشه و اصل ریشه به نتیجه رسید برگ درخت که به بادی بند است و رها میشود . میوه پر اب و خوردنی را دیگری می چیند و باغبان وقتی سرمیرسد که سیب را گاز زده بر زمین می بیند .
دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
دلم برات تنگه بانو...
تا بعد
سلام
این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه